سلام بعد از مدت ها ، سلام برای مدت ها .... به نام خدایی که از قبلتر از قبل تا بعدتر از بعدها هست ... به قول خواجه امیری همیشه اول و آخر تو هستی ...
اصلا انگار ادبیات نوشتن یادم رفته ( راستی مگه نوشتن ، اونم واسه خودت و خودش و خودشون!!! هم ادبیات داره ؟؟؟؟)
بد فرم حال و حوصله هم که ندارم...
همه میان و ماه رمضون رو تبریک می گن و بعدش کلی التماس برای اینکه دعاشون کنید و این کار انگاری خیلی دلنشینه ، که تو به کلی آدم التماس کنی که وقتی دارن تنهای تنها دل به خدا میدن یا شایدم خدا دلشون رو می بره ، یاد تو هم بکنن... می دونی این یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی خدا همش اسمت رو می شنوه و بعدش چه شود ! پس منم به رسم همه بقیه ها می گم التماس دعااااااااااااااااا .... یا به قول اون دوستمون دعاااااااااااااااااااااااا...
این ماه رمضون حال عجیبی دارم ، یه حسی بین گمشدن و پیدا شدن .... یه چیزی تو مایه های سرگیجه، خدا رو دیدن و ندیدن و ... می دونم نمی فهمی دارم چی می گم !!! چون خودم از خودت بدترم!!!
فقط می دونم خیلی خسته ام ....پس خدا وکیلی دعاااااااااااااااااااااا...
قرآن که می خونید و لذت که می برید یاد من هم باشید... من که
هر چه دارم همه از دولت قرآن دارم
اینم یه هدیه تو ماه خدا ...
می دانم تو پاداشی هستی
برای سال های رنج و عذاب من ،
برای این که هرگز دل
به لذات حقیر مادی نبستم،
برای آن که هیچ گاه به عاشقی نگفتم:
" تو تنها عشق منی"
و برای اینکه بدی دیدم و بخشیدم،
تو فرشته جاودانی من خواهی بود.
آناآخماتووا - 1916
چون کودکی،
بی پناه و تنها مانده ای،
از وحشت می خندی
و غروری کودن، از گریستن، پرهیزت می کند.
این است، انسانی که از خود ساخته ای،
از انسانی که من دوست می داشتم،
که من دوست می دارم.
آیا تو جلوه روشنی از تقدیر مصنوع انسان قرن مایی؟
انسان هایی که من دوست می داشتم،
که من دوست می دارم؟
دیگر جا نیست،
قلبت پر از اندوه است.
می ترسی به تو بگویم تو از زندگی می ترسی،
از مرگ، بیش از زندگی،
از عشق، بیش از هر دو.
به تاریکی نگاه می کنی،
از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود،
از یاد می بری.
ا. بامداد